اگه خدا بخواد و این گشادی محترم اجازه بدهاومدم که دیگه بنویسما.خیلی وقته وبلاگ خونی میکنم.اما دیگه دوس داشتم جایی باشه که بتونم راحت حرفامو بگم.الان آقاییم کنارم لالا کردهقربونش برم که تا سرشو میزاره خواب 7پادشاه میبینه.اما من جغدم به قول آقاییمهوا سرد شده دیروزم که برف اومد سرما خوردم من طفلکیبه خاطر همین به آقاییم گفتم امشب نمیتونم اونم خوابید فداش بشم آقاییم گناه داشت اما چاره ای نبود دیگهشب جمعش خراب شدامشب آبجی 2 با شوهرش و آرتین جونم اومدن خونمون.من عاشق این خواهرزادمم.نانازی خاله دلم واسش تنگ شدمنم تندی رفتم بورانی سیب زمینی درستیدم .خوشمزه شده بود.کلا دوس ندارم زیاد سخت بگیرم آخه اونجوری هم خودم معذبم و هم مهمونم .همین باعث میشه رابطه ها کمرنگ شه.بعد از ظهرم از سر کار رفتم خونه مامیم.آبجی ها و زنداداشمم اونجا بودن.دیگه فعلا همینا
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
من خانوم خونه و آقاییم 8.5.90 عقد کردیم.یه ازدواج سنتی .عاقلانه ازدواج کردیم و به امید خدا عاشقانه زندگی میکنیم.زندگیمون هم تلخی داره هم شیرینی.اما واسه رسیدن به آرزوهامون میجنگیم.8 تیر ماه 92 بعد از رویایی ترین عروسی دنیا اومدیم خونه خودمون. خانوم خونه :28/2/1369 آقای خونه:12/10/1362 ورود آقایون مــــــــــــــــمنـــــــــــــــــوع به شـــــــــــــــــــــدت هرکسی دوس داشت منو با اسم عاشقونه های من و آقاییم بلینکه
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت